یک حرف...

همیشه دیر می رسم ، اگر دیر نرسم آن قدر زود می رسم که باید راهی را که یکبار رفته ام دوباره بپیمایم و این بار شاید نرسم....

آن وقت در اصل رفتن شک می کنم  اگر بمانم محکومم به سکوت واگر بروم باید تا آخر راه بروم و من هنوز در شک وتردیدم.....

من فکر می کنم همیشه بزرگ ترین حرف ها در سکوت است با سکوت می شود خیلی حرف ها را زد و شنید برای برخی چیز ها کلمه ای وجود ندارد.

امیدوارم بتوانم راهم را پیدا کنم راهی که سراسر عمر به دنبالش بودم

عکس زیبا

محرم

به یادش که غایت آمال عارفین است و حبیب قلوب صادقین.....

 

امروزروز آزادی یوسف «ع» است واسارت ما و روز سوم محرم و این ما هستیم که در اوج بی کسی ها و تنها یی هامان به جا می مانیم  وحالا محرم است و گرمای خون حسین احساس می شود.

«تو را چیدم میان دستچین ها

 کجایی یوسف یوسف ترین ها

هوس گرگی است افتاده به جانم

چه گونه سوره ی یوسف بخوانم

در این قحطی تو با ما باش یوسف

عزیز مصر دل ها باش یوسف....»

 

شگفتا...

به نام خدا

 

 

(( شگفتا وقتی که بود نمی دیدم وقتی می خواند نمی شنیدم وقتی دیدم که نبود و وقتی شنیدم که نخواند چه سخت است که وقتی چشمه ای سخت وزلال در برابرت می جوشد و می خواند ومی نالد تو تشنه ی آتش باشی ونه آب وچشمه که خشکید وچشمه که از آن آتش که تو تشنه ی ان بودی بخار شد وبه هوا رفت وآتش کویر را تاخت ودر هم گداخت واز زمین آتش روئید واز آسمان آتش بارید تو تشنه ی آب باشی ونه آتش و بعد عمری گدا ختن از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو می گداخت.........))

 

کتاب کویر دکتر علی شریعتی

یک حرف...

به نام خدا

امیدوارم این روز ها که آغاز سال قمری است سال خوبی برایمان رقم بخورد.

چند وقت قبل از یکی از بچه های کوچکی که می شناختم پرسیدم نظر تو راجع به خدا چیست؟

او در نهایت سادگی و با ترس به من گفت اگه دروغ بگی خدا تو رو می فرسته جهنم تو جهنم دایناسور داره وتو رو می خوره خدا گازت میگیره و...

همین تفکرات است که از بچگی وارد ذهن بچه ها می شود وبعد آن بچه ها بزرگ می شوند و بزرگانی می شوند که فکر می کنند یک قطره اشک برای محرم برابر بهشت است ویادشان می رود که امام حسین به این اشک ها احتیاجی ندارد و با این تفکر که بهشت را برای خود خریدند به راحتی یزید وار حسین های روزگار را نابود می کنند من فکر می کنم خیلی چیز ها باید عوض شود.

 

کودکی

به نام خدا

 

روز گار کودکی یا دش بخیر

 آفتابی در تمام سال بود.......

در کودکی همیشه دوست داشتم بزرگ شوم تا دستم به زنگ در خانه برسد

دوست داشتم بزرگ شوم تا در خانه ی مادر بزرگ چای بریزم............

اما حالا که بزرگ شدم دوست دارم دوباره کودک شوم تا این همه رنج انسان ها را نبینم تا چند وقت قبل فکر می کردم می توانم همه چیز را تغییر دهم اما نه تنها نتوانستم بلکه خود من هم در آن رنج ها غرق شدم

((درد های من

 اگر چه شبیه درد های مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است......))

فقط می توانم آرزو کنم که خداوند قدرت تغییر حداقل ها را به من کرامت کند

من واقعا به این جمله ی دکتر شریعتی اعتقاد دارم که نفهمیدن برابر خوشبخت بودن است ودرد بزرگ روزگار ما همین است.

 

 

یک شعر زیبا

يوسف ما را به چاه انداختند

 

گرگ او را در گناه انداختند

وآنگه از بهر برون آوردنش

 

كارواني را به راه انداختند

از فراق روي او يعقوب را

 

سالها در آه آه انداختند

چون خريداران بديدندش ز جهل

 

در بها سيم سياه انداختند

شد به مصر و از زليخا ديدنش

 

باز در زندان شاه انداختند

خواب زندان را چو معني بازيافت

 

تختش اندر بارگاه انداختند

شد پس از خواري عزيز و در برش

 

خلعت «ثُمَ‌اجْتَباه» انداختند

تا نبيند هر كسي آن ماه را

 

برقعي بر روي ماه انداختند

چون گواه انگشت بر حرفش نهاد

 

زخم بر دست گواه انداختند

حال سلطانيش چون مشهور شد

 

جست و جويي در سپاه انداختند

دشمنش را از هواي سرزنش

 

صاع در آب و گياه انداختند

قرعه خط بشارت بردنش

 

بر بشير نيك خواه انداختند

باز با قوم خودش كردند جمع

 

جمله را در عز و جاه انداختند

اين حكايت سرگذشت روح توست

 

كش درين زندان و چاه انداختند

اوحدي چون باز ديد اين سرّ و گفت

 

سرّ او را با اِله انداختند

اوحدي مراغه‌اي

یک سخن

ابراهيم در آتش؛ اثری از احمد شاملو در نیست راه نیست شب نیست ماه نیست نه روز و نه آفتاب، ما بیرون زمان ایستاده ایم با دشنه ی تلخی در گُرده های مان. هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید که خاموشی به هزار زبان در سخن است. در مردگان خویش نظر می بندم با طرح خنده ای، و نوبت خود را انتظار می کشیم بی هیچ خنده ای! از دوستان عزیزی که لطف دارند سپاسگذارم چند وقته که حس می کنم مثل یک کرم ابریشم تویه یک پیله گیر کردم کرم ابریشم در نهایت یک پروانه میشه و من....شاید بپوسم و بمیرم فقط امید وارم خداوند با لطف خود نجاتم دهد

فال

در نظر بازی ما بی خبران حیرانند

من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند

لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ

عشق بازان چنین مستحق هجرانند

حضرت حافظ

 

امروز فال گرفتم و این بیت آمد

 

 

نامه ای به خدا

نامه ای که آخرین انسان روی زمین برای خدا مینوبسد:

ای آفریدگار من ودست های من

 من از هزاره ی هفتم پس از بلوغ این نامه را

از سرزمین خویش برایت نوشته ام

از رفتن تو وتنهایی خودم بسیار گفته ام

بعد از تو ای همه

در سرزمین من هر درخت در ابتدای رویش خود دار می شود

اینجا که یو سفش

 با نرخ برده راهی بازار می شود

فریاد از این زمین

از کعبه ها ومردم وایلن قوم زر پرست

این جا هوای مرگ کرور کرور هست

 اینجا غرور هست

دست های هوس به دامن عفت گرفته است

چشمان کور است

اینجا سلام نیست

از رهگذار باد

در سرزمین داغ من از آب جز سراب

بر زخمی گلوی من تشنه کام نیست

در سرزمین من

این یادگار پاک خدایان جاودان

زردشت تنها امید من

دیریست خسته است

من با دو چشم خویش افسوس دیدم

که بازوان خسته ی میترا شکسته است

وقتی که پای من به سرایت نمی رسد

حتی صدای من به صدایت نمیرسد

وقتی که مرد نیست در کوچه های خلوت شهری که مرده است دست است و صورت است و بر آن سیلی است

وای حرفی زدرد نیست

من نه

فدک نه

سجده ومحراب نه کتاب نه

حتی تو هم غریبی و از یاد رفته ای

ای کاش می رسید صد سال های پیش

مردمسیح تو

 اسطوره ی زمین و زمان من

خوب

 بس است ای همه

 دیگر کلام تازه ای ندارم وگر نه زخم

 یک زخم کهنه است

تا زنده ام بیا

قربانت ای همه

از سرزمین من

 

((یک شاعر گم نام))

 

 

مناجات

ین روزها روزهای بازگشت حاجی هاست همه آن ها یا بیشترشان می گویند دوست داشتم دوباره بروم هنوز خستگی این راه طولانی محو نشده وآن ها می خواهند دوباره بروند.

من واقعا حس میکنم چیز جالبی در آن سرزمین است که این چنین آدمی را مجذوب 

امیدوارم ما از کسانی باشیم که بتوانیم این عظمت را درک کنیم.

============================================

تمام سپاس از آن او

که غیر او هیچ کس را صدا نمی کنم

گیرم که دیگران را صدا می کردم پا سخم را نمی دادند

تمام سپاس از آن او

که دلم به هیچکس غیر او خوش نیست

گیرم که به دیگران دل خوش می کردم نامیدم میکردند

تمام سپاس از آن او

که کارهایم را خودش رو به راه می کند

و پیش او عزیزم

گیرم که امورم را وا می گذاشتم به مردم

خوارم می کردند

تمام سپاس از آن او

گه به من نیازی نداشت ولی گفت دوستت دارم

تمام سپلس از آن او

که جوری با من صبوری می کند که اتگار هیچ کار سیاهی نکردم

پروردگار من بهترین من است بهترین کسی که می شناسم

شایسته ترین کس برای سپاس

_________________

قسمتی ازمناجات شعبانیه

 

یک شعر

وقتی تو نیستی نه هست های ما

چونانکه بایدند نه بایدها...

عمری است لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم

باشد برای روز مبادا اما

در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا

نیست آن روز هرچه باشد روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا روزی ذرست مثل همین روز های ماست

هر روز بی تو روز مبادا است

 

استاد قیصر امین پور

 

خستگی

واقعا آیابعضی بزرگان تولد پیامبر را به اندازه ی دهه فجر جشن میگیرند؟ 

عید

دوستان عزیزم عیدتون مبارک

در برابر همة سلطه های زمينی و آسمانی

سايه و مايه و آيه،

تيغ و طلا و تسبيح،

زور و زر و تزوير،

اسنبداد و استثمار و استحمار، ...

«بدانيد که از اکنون تا لحظة مرگ يا قتل،

همچون بلال که در زير شکنجه فقط يک کلمه را تکرار ميکرد :

احد!  احد!  احد!

با هر شکنجه ای، فقط يک کلمه را تکرار خواهم کرد :

ارشاد! ارشاد! ارشاد!»

سخنان دوست

نه اسلام منجمد، متحجر و سکون گرفته ای که جمود و سازش و قبول وضع موجود را تبليغ ميکند و توجيه و تقديس سرمايه داری را در بطن خود دارد!

و نيز نه  اسلامی که ميکوشد تا برای جواز ورود و بقايش به اين عصر، خود را مدرنيزه کند!

و نه اسلامی که با بينش رايج و آلامد مارکسيسم جديد دنيای سوم، مونتاژ شده است!

که به اسلامی معتقديم که بعنوان يک ايدئولوژی :

نيروی ايمان را به انقلاب،

اعتقاد را به ايدئولوژی،

و دگمها را به آرمانها بدل ميکند و اتصال تاريخی ميبخشد.

 

 (از جهانبينی توحيد) دکتر علی شریعتی

 

عقیده

فکر می کنم در اوج سختی های زندگی وقتی که از همه ی ادم ها خسته و از خودم

متنفرم همیشه کسی هست که نگاهم میکند

 

چند وقت قبل یکی از سخنرانی ها ی دکتر الهی قمشه ای را شنیدم ایشان فرمودند:

  ((اگر چیزی را از خدا خواستید ونداد بدانیدکه آن قدر کم خواستید که به او بر خورده است))

من فکر میکنم که ائمه ما چون عرب بودند عربی می خواندند می نوشتند وفکر میکردند وما چون فارسیم  باید فارسی بخوا نیم و بنویسیم و فکر کنیم .

من آدم هایی را دیده ام که ساعت ها دعای کمیل می خوانند وگریه می کنند

اما نمیدانند چرا گریه می کنند یا ساعت ها به پهلوی شکسته ی فاطمه می اندیشند وآرزو می کنند که ای کاش در کر بلا بودند

اما کربلا های اطرافشان وفاطمه های پهلو شکسته ی پیرا مو نشان را نمی بینند

به هر حال همیشه سعی کردم وآرزو کردم جز ان ها نباشم و مجبور به تحمل آن ها نیز نباشم

شریعتی یکی بود و رفت اما شریعتی ها هنوز هستند. باید آن ها را در یابیم قبل از آن که بروند

 

یک شعر زیبا

من ايراني ام

 

 چشم  مخملي  من

 

شكوه آينده

 

امروز

 

اين عشق  ماست ،  عشق  به مردم

 

بگذار

 

درفش  سرخ

 

زيبايي  ترا بستايم

 

من كور نيستم

 

 بايد ترا بستايم  مي دانم

 

 اما كجاست

 

جاي  ديدن تو

 

وقتي  كه هم وطنم بررده

 

و خاك  خوب ترا  جراحي  مي كنند

 

بايد كه خاك من

 

از خون من

 

بنا گردد

 

بناي آزادي

 

  بي مرگ و خون

 

كي  ميسر شد ؟

 

پيكار مي كنم

 

مي ميرم

 

 اين است عشق من

 

مي داني

 

من ايراني ام

 

 

سپاس

از تمام دوستانی که نظر میگذارند سپاس گزارم

((وانسان حریص و کم طاقت آفریده شده هنگامی که بدی به او رسد بی تابی می کند واگر نیکی به او رسد مانع دیگران می شود))

سوره ی معارج

دوست

 

اگر تنها ترین تنها یان شوم باز هم خدا هست او همیشه جانشین تمام نداشتن هاست

غصه

به نام خدا

 

فکر کردم بهتر است یکی از خا طرات چند وقت قبل را بنویسم تا شاید بتوانم دردم

را با چند نفر نفر دیگر قسمت کنم

 

دخترک آرام و اهسته گریه می کرد ومینالید صورتش سرخ بود دست هایش را روی صورتش گذاشت تا آن ها را پنهان کند اما افسوس غصه های او بزرگ تر از این حرف ها بود که پنهان بماند.

من با دیدن این اشک ها چگونه می توانم تا آخر عمرم بخندم؟یا ((خوشبخت)) باشم.

 

دل آدم ها به هم راه دارد وراه دل من هنوز باز است

 

دخترک هنوز هم گریه میکرد نتوانسته بود تمرین ها را حل کند معلم فقط گفت کم کار ! تنبل! اما نگفت که تو زیر بار سنگین زندگی ات چه کشیدی آن لحظه که همه چیزت را وهمه کست را در یک تصادف از دست دادی چه حسی داشتی ؟

 

همیشه همین طور است.

 

صدای معلم بلند شد : بی عقل خنگ.بعد رویش را کرد به سمت یکی از بچه های ترو تمیز کلاس کرد وگفت:دختر گلم تو حتما می توانی حل کنی او هم خودش را با سرعت به پای تخته رساند البته مواظب بود که یک وقت تنش به تن دختر روستایی نخوردشاید بوی بز بگیرد.

گچ را از دست حنا کرده ی دختر روستایی گرفت وبا سرعت تمرین ها را حل کرد

چه کسی از او پرسید هفته ای چند معلم خصوصی عوض می کند؟

 

فکر می کنم سرما خورده بود شاید دیشب سونای خانه شان به قدر کافی گرم

نبوده!

 

این ها چیزهایی بود که با دو چشم خودم دیدم

 

 

زمزمه

فکر میکنم هیچوقت برای شروع کردن دیر نیست حتی بعد پایان همه چیز

به هر حال امیدوارم بتوانم شروع خوبی را داشته باشم و این هم یک شعر از اقای بهمنی

نيستي  شاعر كه تا معناي  حافظ را بداني

 

تا  گل غربت  نروياند  بهار از  خاك جانم

 

  با خزانت نيز خواهم  ساخت  خاك  بي خزانم

 

گرچه خشتي  از تو    را  حتي  به رويا هم ندارم

 

  زير سقف  آشناييهات  مي خواهم  بمانم

 

  بي گمان  زيباست ازادي   ولي  من  چون قناري

 

 دوست دارم  در قفس  باشم كه زيباتر  بخوانم

 

 در همين  ويرانه  خواهم ماند  و از خاك سياهش

 

  شعرهايم را به ابي هاي  دنيا  مي رسانم

 

گر تو  مجذوب  كجا آباد دنيايي  من اما

 

 جذبه اي  دارم كه دنيا  را بدينجا  مي كشانم

 

 نيستي  شاعر  كه تا معناي  حافظ  رابداني

 

 ورنه  بيهوده  نمي خواندي  به سوي  عاقلانم

 

عقل  يا احساس  حق  با  چيست ؟  پيش  از رفتن  اي خوب

 

  كاش  مي شد  اين حقيقت را بداني  يا بدانم

 

 

آغاز

مدت ها بود که دوست داشتم وبلاگی را درست کنم تا 

عقایدم در سطحی بزرگ تر از یک کلاس مطرح شود.سطحی به اندازه ی تمام دنیا.

ما به دور خانه ی خدا میگردیم اما میدانیم که خدا داخل آن نرفته و خیلی راحت دل خیلی ها را می شکنیم وخدا درخانه ی دل آن ها رفته من خانه ی خدا را خیلی دوست دارم نمی دانم این مکعب مشکی چه جاذبه ای دارد که این چنین آدم را مجذوب میکند.

 

 

شراب آب

 گفتم : كه چيست آن فرق ميان شراب و آب

 كاين يك كند خنك دل و آن يك كند كباب

 گفتا : كه آب  خنده ي عشق است درسرشك

 ليكن شراب نقش سرشك است در سراب

کارو