یا هو....

می نویسم  برای عشق....

می نویسم برای حرمت دوست داشتن...

می نویسم برای غربت...

می نویسم برای آرامش بغضی که تمام وجودم را در خود حل می کند.....

می نویسم برای تو که خود عشقی برای تو که پر از  بهانه های نابی برای دوست داشتن......

می نویسم برای تو که ایثار را شرمنده می کنی.....

می نویسم برای یکرنگی ات  و نجابت چشمانت  و نگاهت که محزون است .....

برای نگاهت می نویسم اما مگر نگاه تو را می توان نوشت؟؟؟

در بین واژه ها گم شده ام  برای از تو نوشتن باید بزرگ شد به اندازه ی قلب زمین .

نه...به اندازه ی ژرفای نگاهت....باید بزرگ شد....

 

من در بین کلمات گم شدم مثل تو که  در عشق گم شدی و نفهمیدی که  که سرت را کجا جا گذاشتی...

من کجا و تو کجا؟؟

چه قدر کلمات کوچکند ..چه قدر کلمات حقیرند

چرا کلمات عاشق نمی شوند؟!؟کلمات من می گریند تا نگاه تو را معنی کنند...

ببخش تقصیر خودشان نیست تو خیلی بزرگی و آن ها خیلی کوچک و آن ها را تاب بزرگ شدن نیست...

«گفت اگر دوستی از چه در این پوستی ؟

دوست که در پوست نیست!گفتمش ای دوست دوست...»

کاش میشد کلمات را پاره کرد تا تورا فریاد کنم ...

روح ملتهب مرا دریاب ...

می دانم که خوب می دانی یک روح در این پوست خاکی چه می کشد.....

کلماتم تمام شد و من حتی نتوانستم یک کلمه از تو بنویسم....

 

الهی به آنان که پرپر شدند

پر از زخم های مکرر شدند

 

به آنان که همت مثال آمدند

به شوق حریم وصال آمدند

 

به آنان که مست ولا می شدند

بلا در بلا، کربلا می شدند

 

به آنان که امروز فردایی اند

به آنان که فردا تماشایی اند

 

به آنان که بالی رها داشتند

گذرنامه ی کربلا داشتند

 

همانان  که دلداده ی او شدند

کبوتر،کبوتر، پرستو شدند

 

پرستو، پرستو فراز آمدند

و بی سر، سرافراز باز آمدند

 

شب عاشقی را رقم می زدند

همانان که بر مین قدم می زدند

 

تو در نیمه شب های پر گفت و گو

چه گفتی؟ چه دیدی؟چه خواندی؟ بگو!

 

شاعر شعر:پرویز حبیبی بیگی ابادی