در توبه مرا گفت که برگیر شرابی

ساقی!تو که خود بیشتر از خلق خرابی!

 

این ماهی دلمرده در این برکه ی دلگیر

جز دوری آن ماه ندیده ست عذابی

 

من عارف دلتنگم یا زاهد دلسنگ؟

هر روز نقابی زده ام روی نقابی

 

یک عمر ملائک همه گشتند و ندیدند

در نامه ی اعمال من مست صوابی

 

ساقی همه بخشوده ی یک گوشه ی چشمیم

آنجا که تو باشی چه حسابی چه کتابی؟!

 

      فاضل نظری