در توبه مرا گفت که برگیر شرابی
ساقی!تو که خود بیشتر از خلق خرابی!
این ماهی دلمرده در این برکه ی دلگیر
جز دوری آن ماه ندیده ست عذابی
من عارف دلتنگم یا زاهد دلسنگ؟
هر روز نقابی زده ام روی نقابی
یک عمر ملائک همه گشتند و ندیدند
در نامه ی اعمال من مست صوابی
ساقی همه بخشوده ی یک گوشه ی چشمیم
آنجا که تو باشی چه حسابی چه کتابی؟!
فاضل نظری
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم آبان ۱۳۸۶ ساعت 23:0 توسط آزاده
|