یا هو...

 

آی غریبه

تو هم مثل من به زمین تبعید شدی

از همان روز اول فهمیدم با همه فرق داری هنوز برق عصیان در چشمانت بود هنوز بوی آدمیزاد می دادی....

آی غریبه 

من کم کم دارم با زمین انس می گیرم هرچه من زمینی تر می شوم تو غریبه تر می شوی...

آی غریبه من یادگاری خدا را گم کردم همان را که روز هبوطم داده بودنشانی خدا در آن بود این روز ها در به در دنبال خانه اش می گردم

راستی غریبه تو نشانی خدا را بلدی ؟یادگاری اش را تو پیدا نکردی؟!!