پرده ی اسرار...
به نام او..
دمی با نظامی از مخزن الاسرار که روح را تازه می کند:
پردگیانی که جهان داشتند
راز تو در پرده نهان داشتند
از ره این پرده فزون آمدی
لاجرم از پرده برون آمدی
دل که نه در پرده وداعش مکن
هرچه نه در پرده سماعش مکن
شعبده بازی که در این پرده هست
بر سرت این پرده به بازی نبست
دست جز این پرده به جایی مزن
خارج از این پرده نوایی مزن
بشنو از این پرده و بیدار شو
خلوتی پرده ی اسرار شو
جسمت را پاک تر از جان کنی
چون که چهل روز به زندان کنی
مرد به زندان شرف آرد به دست
یوسف از این روی به زندان نشست
قدر دل و پایه ی جان یافتن
جز به ریاضت نتوان یافتن....
امیدوارم راهی به سمت پرده ی اسرار بیابم